مردی زشت رو کیسه ای بر پشت داشت. بویی متعفن از آن به مشامم خورد. گفتمش در کیسه چه داری که تا هفت آبادی بوی عفنش مشام آزارد. بگفتا سوال بیهوده کردی و عمرم به هدر دادی. زشتی چون من کیسه ی مشک نتواند به دوش کشیدن. گفتمش زشت چون تو بسیار دیده ام بر اسب اصیل عرب سوار و کنیزان زیبا به بر. گفت مشام تیز دار که بوی عفن آنها تا هفت ملک را به گند کشانده.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم... سلام.
وقتی بشه (من) درون هر کسی رو از پس چهره اش بشناسی و اون رو به قضاوت بنشینی شاید که بشه قدمی فراتر گذاشت، برای شناختن (من) درون خود! دوست عزیز من لینک شما رو اضافه کردم می بخشید که نشد زودتر خبر بدم.
به روز هستم خوشحال میشم که.../ پایدار باشید.
سلام
ممنون که سر زدید ونظر دادید باز هم تشریف بیاورید خوشحال میشیم!
سعی میکنم پیشنهدات شما را اجرا کنم
در ضمن موزیک جالبی روی وبلاگتون هست
موفق باشید